Monday, October 25, 2004

داستان زيبايي از تجربه يك معلم و يك دانش آموز

اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيده اي ما آن شقايقيم كه با داغ زاده ايم

من نيز از تبار محرومان اين جامعه ام و رو به قبله اين قبيله دارم. "پدرم يك كاسب ساده بود و درآمدي نداشت. ما هم در يك اتاق زندگي مي كرديم. من كلاس دوم دبيرستان بودم و كتاب تاريخ نداشتم. قيمت اين كتاب 28 ريال بود. آن روز پدرم فقط 2 ريال فروش داشت. فقط 2 ريال. با آن 2 ريال يك دفترچه 60 برگ خريدم و كتاب تاريخ يكي از دوستانم را براي يك شب امانت گرفتم و كتاب نويسي را در گوشه اي از اتاق زير نور يك چراغ زنبوري شروع كردم. شب پاورچين پاورچين پيش مي رفت. سحرگاهان خواب مرا ربود. ناگهان بوي سوختن كاغذ مشامم را آزرد. از خواب پريدم. چراغ درغلتيده بود و دفترچه سوخته بود. اما من تسليم وضع موجود نشدم. كارنامه ام گواه است كه هر سه ثلث از اين درس نمره 20 گرفتم."
فرزند دلبندم!
عظمت واقعي در اين نيست كه هيچگاه زمين نخوريم، بلكه در اين است كه هر بار زمين خورديم دوباره بايستيم.
ماجرا را به طور كامل در اينجا در سايت آخاله گلپايگوني ها بخوانيد.

No comments: