Saturday, May 31, 2003


سلسله مباحث راههاي برقراري ارتباط مربيان با اولياء دانش آموزان

مبحث سوم و آخر: مشكلات معلمان



چه كس به من معلم كمك خواهد كرد؟

زهرا بازرگان

1376

بر قرار كردن ارتباط با اوليا براي من هميشه كار مشكلي بوده است. البته در آن مدرسه مركز شهر كه دو سال اوليه خدمتم را در آنجا سپري كردم، شايد مشكل تا به اين حد برايم مطرح نبود، در حالي كه در آنجا نيز با اوليايي كه براي يك نمره چانه مي زدند و ساعتها وقت من و خودشان را مي گرفتند يا با آنهايي كه با من طوري رفتار مي كردند كه گويي شاگرد مدرسه اي هستم كه بايد دلالت و راهنمايي ام كنند و حرفه ام را به من ياد بدهند، نمي توانستم بر خورد مناسبي داشته باشم.
اما در اين دبستان جنوب شهر مساله بزرگتر و پيچيده تر از آن است كه فكر مي كردم تنها تجربه اي كه در اين چند ماه به دست آوردم اين است كه تقريباً همه اوليا از شنيدن كوچكترين تعريفي از فرزندشان بي نهايت خوشحال مي شوند و ديدن اشك شوق آنها هرگاه مثلاً درباره اخلاق خوب فرزندشان يا استعداد رياضي او صحبت مي كنم مرا واقعاً متاثر مي كند. چند روز پيش وقتي با مادر منيژه درباره نظم و ترتيب و تميزي دفترچه و وسايل او صحبت مي كردم چهره اش چنان روشن شد كه گويي دنيا را به او داده اند.
نكته قابل توجه ديگر در اين مدرسه نقش خواهران دانش آموزان است. گاهي با تذكرات مكرري كه درباره آمدن اوليا به مدرسه مي دهم تا با آنان راجع به مسائل و مشكلات درسي شاگردان صحبت كنم، در روز موعود، چشمم به تعدادي دختر نوجوان مي افتد كه پشت در كلاس انتظار مرا مي كشند. گاهي يكي از آنها به من نزديك مي شود و با احتياط مي پرسد:
· با من كاري داشتيد؟ من خواهر اعظم – ن هستم.
مي گويم:
· من در حقيقت با مادر او كار داشتم
گونه هاي دختر جوان سرخ مي شود و جواب مي دهد:
· هر كاري داريد به من بگوييد. مادرم نمي تواند بيايد؛ از طرفي او سواد هم ندارد.
من اغلب از اين دختران مي پرسم:
· ببينم، شما خودتان درس مي خوانيد؟
بعضيها با غرور مي گويند:
· بله كلاس دوم راهنمايي هستم.
و يا:
· كلاس سوم هستم و . . .
بعضي ديگر سرشان را به زير مي اندازند و با تاسف مي گويند:
· نه خير!
· چرا؟
· پدرم مي گويد براي دختر تحصيلات ابتدايي كافي است.
و يا:
· خياطي مي كنم.
· بچه هاي برادرم را نگه مي دارم.

اغلب چنان احساس مسئوليت نسبت به خواهر كوچكتر در چهره اين نوجوانان ديده مي شود كه من از اينكه هيچ كاري نمي توانم برايشان انجام دهم تاسف مي خورم.
گاهي احساس مي كنم با خواهرها بهتر مي شود كنار آمد. مشكلات را كه مي گويم به نظرم مي رسد كه خوب درك مي كنند. بهانه هاي بي خودي نمي آورند و وقتي قول مي گيرم كه بايد شبي يك ديكته بگويند يا زير حل مسائل رياضي خواهرشان را امضا كنند، اين كار را خيلي جدي مي گيرند.
مشكل من با اوليايي كه هرگز به مدرسه نمي آيند.
در اين دبستان خيلي از اوليا هرگز خود را ظاهر نمي كنند و من اصلاً نمي دانم با فرزندان آنان كه مشق نمي نويسند، سر و صدا راه مي اندازند، در كلاس خوراكي مي خورند، شاگردان ديگر را اذيت مي كنند و يا بر عكس؛ ساكت و صامت مي نشينند و با نگاه خالي تخته سياه را نگاه مي كنند و يك كلمه هم حرف نمي زنند، چه كنم.
با رها نزد مدير مدرسه رفته ام كه مشكلاتم را با او مطرح كنم اما وقتي او را مي بينم كه زير بار مسئوليتهاي اداري خم شده است و نمي داند با لوله آبي كه تركيده و يا سقفي كه در حال ريزش است و شيشه اي كه شكسته چه كند و چگونه به خرواري از بخشنامه ها كه روي ميز او انبار شده، پاسخ دهد؛ مشكل خودم را فراموش مي كنم و ترجيح مي دهم حرفي نزنم. او بيش از هر چيز به معلماني نياز دارد كه كارشان را به خوبي انجام دهند و اگر وقت اضافي آوردند در دفتر مدرسه كنار دست او يا دفتردار بنشينند و كمك كنند.
با همكارانم هم راحت نيستم. با هيچ يك هنوز آن قدر صميمي نشده ام كه بتوانم مسائل كلاسم را با او مطرح كنم. زنگهاي تفريح با خوردن چاي، خنده و شوخي و صحبتهايي غير از مسائل شاگردان و اوليا آنان مي گذرد. كلاسها آن قدر پرجمعيت و فشرده و مسائل آن قدر فراوان و پيچيده است كه هيچ كس مايل نيست چند لحظه تنفس را با طرح مسائل كلاس ضايع كند.
مادر "عاطفه" بالاخره امروز پس از پيغام دادنهاي بسيار به مدرسه آمد. به عاطفه گفته بودم: " اگر مادرت نيايد از تو امتحان نخواهم گرفت". صبح كه مي خواستم وارد كلاس بشوم مادر عاطفه پشت در كلاس ايستاده بود. چادر كهنه اش را به خود پيچيده و با نگاه منتظر و شايد با كمي ترس و واهمه به من نگاه مي كرد. چيزي كه مرا در اين مدرسه آزار مي دهد نگاه مادرهاست. احساس مي كنم اغلب آنها از من مي ترسند در حالي كه من هم به علت كمبود تجربه يا علل ديگر از آنان خجالت
مي كشم و نمي دانم سر صحبت را چگونه باز كنم.
پسر كوچك يكساله اي به پاهايش پيچيده بود و چادر او را مي كشيد و چهره مادر طوري بود كه به نظر مي رسد نگران چند بچه رها شده در خانه اش است. به او گفتم:
· عاطفه مشقهايش را نمي نويسد. او هيچ وقت تكليف ندارد.
در حالي كه به او نگاه مي كردم به ياد آوردم كه همه آنها در دو اتاق كوچك زندگي مي كنند و پدر بزرگ و مادربزرگ خانواده نيز با آنان هستند.
مادر گفت:
· حريفش نمي شويم. هر چه او را مي زنيم فايده ندارد.
لحظه اي به فكر فرو رفت و بعد برقي در چشمهايش درخشيد.
· صبر كنيد! امشب به پدرش مي گويم. او فقط از پدرش مي ترسد!
در راهروي تنگ مدرسه روبروي هم ايستاده بوديم، مانند انسانهايي كه از دو دنياي متفاوت، با فرهنگ و ارزشهاي مختلف آمده باشند. با خود فكر كردم چقدر هر دوي ما به كمك و راهنمايي فكري نيازمنديم. براي من مساله تكليف شب مطرح است و تمام كردن برنامه درسي و وادار كردن شاگردان به يادگيري و براي او؛ سير كردن شكم بچه ها، پوشاندن آنان و به پايان رساند يك روز ديگر از زندگي ملال آور.
گفتم:
· نمي خواهد به پدرش بگوييد. اين روزها ديگر حيوان را هم كتك نمي زنند. سرش را پايين انداخت. پرسيدم؟
· كسي در خانه سواد ندارد؟
· نه ، خانم
· خودم يك كاري مي كنم. اگر وقت كنم عصرها نيم ساعت با او كار مي كنم. بايد كمي بيشتر در مدرسه بماند. به هر حال بايد يك كاري كرد، ضمناً. . .
· بله؟
· دست و صورتش هم هميشه كثيف است و همين طور روپوش و لباسش
به محض گفتن اين جمله پشيمان شدم چون به نظرم رسيد ه گونه هايش سرح شد. من نمي دانم چگونه با اوليا صحبت كنم كه خجالت نكشند.
جلوي مادر عاطفه با سر و وضع مندرس؛ از لباسهاي مرتب خودم، از كفشم كه صبح واكس زده بودم خجالت مي كشيدم در حالي كه مي دانم اين اوليا دقيقاً معلماني را مي طلبيند كه از نظر سر و وضع تميز، مرتب، خوش لباش و سنگين باشند تا الگوي مناسبي براي فرزندان آنان باشند.
سر كلاس به عاطفه گفتم:
· مادرت را بالاخره ديدم. قرار شد تو عصرها نيم ساعت بيشتر بماني و مشقهايت را زير نظر خودم بنويسي؛ به شرط اينكه بقيه اش را در خانه تمام كني، باشد؟
لبهايش خنديد. دندانهايش كرم خورده و سياه و نگاهش پاك، زلال و معصوم به نظر مي رسيد.


اوليا تا چه حد به تحصيل فرزندانشان اهميت مي دهند؟

من با عقيده معلم كلاس پنجم موافق نيستم كه مي گفت: "اولياي اين مناطق فقط ما را براي نگهداري بچه هايشان
مي خواهند. اينها بچه ها را به مدرسه مي فرستند كه در كوچه و خيابان ولو نباشند و زير ماشين نروند. براي اينها درس و مدرسه اصلاً مهم نيست. رفوزه هم كه شدند باز اهميتي ندارد."
با اتفاقاتي كه امروز در زنگ تفريح افتاد فكر مي كنم عقيده او تغيير كند. امروز صبح سر كلاس متوجه شدم كه گونه "انار" زخم شده است. بچه ها گفتند؛ مادرش او را كتك زده و انگشترش گونه راست انار را مجروح كرده است. سر زنگ ديكته هر بار انار سرش را بلند مي كرد و چشمم به چهره او مي افتاد، از شدت ناراحتي خشم خود را فرو مي دادم.
زنگ تفريح دنبال مادرش فرستادم. توي شلوغي و هياهوي دفتر مدرسه وارد شد. درشت، بلند بالا و خشن به نظر
مي رسيد. ابروهايش پرپشت و چشمانش ريز و نافذ بود. پرسيدم؟
· خانم، صورت اين بچه چه شده؟
با صداي خشك و خنده تلخي جواب داد:
· كتكش زده ام!
مي خواستم فرياد بزنم آخر تو به چه حقي به خودت اجازه داده اي صورت لطيف اين بچه را اين طور مجروح كني؟ اما طبيعت من محجوبتر از آن است كه مردم داد بكشم. با ناراحتي پرسيدم:
· چرا اين كار را كرديد؟
با قيافه حق به جانبي گفت:
· مشق نمي نوشت. به همه شان گفته ام اگر درس نخوانند آنها را مي كشم. براي خاطر خودشان است. براي اينكه يك روز مثل من نشوند.
معلم كلاس پنجم كه نزديك من نشسته بود و با نفرت و انزجار به اين مكالمه گوش مي داد گفت:
· حالا اگر ما يك پشت دستي به بچه شما زده بوديم چه قشقرقي كه راه نمي انداختيد!
معلم ديگري گفت:
· حيف اين بچه هاي معصوم كه زير دست شماها افتاده اند!
زن وسط دفتر حيران ايستاده بود و هر كسي چيزي مي گفت و نفرت خود را از اين كار به نحوي بيان مي كرد. نمي دانم چرا ناگهان احساس كردم با همه خشمي كه از او در دل دارم او احتياج به حمايت دارد.
گفتم:
· حتماً اين كار را از روي دلسوزي كرده ايد. شما بايد مادر خوب و دلسوزي باشيد كه اين همه به درس خواندن بچه هايتان اهميت مي دهيد اما متاسفانه راهش را نمي دانيد.
سرش را كه بلند كرد به نظرم رسيد چشمهايش پر از اشك شده است. با لحن افسرده اي گفت:
· نه، مادر خوبي نيستم، اعصاب ندارم، اما تمام كارهاي خانه را مي كنم و هيچ كاري به اين دخترها نمي دهم كه درس بخوانند و مثل من بدبخت نشوند. تا بي سواد و درمانده نشوند. تا دچار يك چنين زندگي فلاكت باري نشوند. من ديگر نمي دانم چه كار كنم. شما را به خدا به من بگوييد . . .
حرفش را قطع كرد زيرا به گريه افتاده بود. من غالباً از ديدن مادري كه گريه مي كند دست و پايم را گم مي كنم و نمي دانم چگونه رفتار كنم. يك صندلي جلو كشيدم تا روي آن بنشيند. درمانده بودم از كجا شروع كنم. چونه مي توانم اصول ناقص تعليم و تربيت را كه در اين مدت خوانده بودم در چند جمله خلاصه كنم. تنها چيزي كه گفتم اين بود:
· بايد از دلش در بياوريد. بچه ها احتياج به محبت دارند. شايد با محبت بتوانيد به درس و مدرسه را علاقه مندش كنيد. او از صبح تا به حال يك كلمه هم حرف نزده است. بايد بفهمد كه روي دشمني اين كار را نكرده ايد. به او بگوييد كه از اين كار پشيمان هستيد.
اشكهايش را با گوشه روسري اش پاك كرد. توي راهرو بچه ها كه به كلاس مي رفتند هياهو به راه انداخته بودند. گفتم:
· من ديگر بايد بروم. زنگ خورده.
دستش را در جيب لباسش كرد و يك بسته كوچك نقل را در آورد و به طرفم دراز كرد و گفت:
· اين را از طرف من به انار بدهيد.
و به سرعت رويش را بر گرداند تا لرزش لبهايش را نبينم.
شايد من هرگز نتوانم بفهمم او تا چه حد فرزندش را دوست دارد و تا چه حد مشاهده بازيگويش و بي خيالي بچه اي كه انسان اميدها و آرزوهاي فراوان برايش اندوخته است و بار همه آرزوهايش را به دوش او افكنده، مي تواند ناراحت كننده باشد. براي همين است كه احساس مي كنم در رابطه با اوليا مشكل دارم.
گاهي چون درس خوانده تر هستم و وسط شهر زندگي مي كنم و خوشبختانه از امكانات لازم بهره مند هستم به خودم اجازه
مي دهم در مورد اين اوليا قضاوت كنم، آنها را سرزنش كنم و حتي نسبت به آنان پيشداوري داشته باشيم اما وقتي آنان را از نزديك مي بينم و به حرفهايشان گوش مي دهم، در مقابل آنان خلع سلاح مي شوم و به نظرم مي رسد كه هيچ تجربه اي ندارم و هيچ چيز درباره آنان نمي دانم. تنها و غريبه اي، جدا از واقعيت زندگي آنان هستم.

چه كسي مي تواند به من معلم كمك كند؟

پدر پريچهر به مدرسه آمده بود تا مرا ببيند. با توجه به تجربيات قبلي ام مي دانستم كه آدم ناآرام و "طلبكاري" است و هر بار كه به مدرسه مي ايد، يا براي شكايت از فرزندش يا يكي از شاگردان مدرسه است و يا از ايكه مدرسه، بچه او را به اندازه كافي "ادب " نكرده است ناراضي است. پدر پريچهر توي حياط ايستاده بود و زنجيري را دور انگشتش مي چرخاند، چهار شانه، كوتاه و عصبي به نظر مي رسيد. مرا كه ديد به سرعت سلام كرد و گفت:
· راجع به پريچهر دو كلمه حرف داشتم.
پيش از آنكه پدر پريچهر به صحبتش ادامه دهد به او گفتم:
· پريچهر با هيچ كس سازش ندارد. با بيشتر بچه ها قهر است. وقتي نمره تك مي گيرد دفترچه اش را پاره مي كند و اين حركت او به شدت مرا عصباني مي كند، چون احساس مي كنم احترام معلم و كار مدرسه را نزد ساير بچه ها پايين مي آورد. پريچهر از مشكلترين شاگردان كلاس من است.
پدرش گفت:
· از وقتي مادرش گذاشته و رفته، اين بچه به سرش زده است. ديشب بچه ها و خانه را دست او سپردم و براي انجام كاري بيرون رفتم. اگر بدانيد چه خانه و زندگي اي براي من درست كرده بودند، بهش گفتم كه شكايتش را به مدرسه مي كنم!
· ظاهراً پدر پريچهر بدش نمي آيد همه عقده ها و دردهاي زندگيش را سر پريچهر، دختر بزرگش كه تنها ده سال دارد خالي كند و تازه مي خواهد براي اين كار از من هم كمك بگيرد. در مقابل بهت و حيرت او گفتم:
· به نظر من پريچهر كمبود مادرش را حس مي كند. بايد وضع او را درك كنيد. او هنوز يك بچه است. چه انتظاري داريد؟ او بچه بدي نيست.
لحظه اي به فكر فرو رفتم و بعد گفتم :
· روز معلم براي من نقاشي قشنگي كشيده بود و دو سه تا جمله خيلي خوب نوشته بود كه واقعاً جالب بود. او دور تا دور ورقه را قلب كشيده بود و . . .
پدر با دقت گوش مي داد و من در ذهنم دنبال صفات خوبي مي گشتم كه براي اين دختر لجوج و ناآرام رديف كنم و خشم پدر را كاهش دهم. پدرش دوباره تكرار كرد:
· مادرش گذاشته و رفته و همه كارهاي خانه با پريچهر است. او بايد اين را بفهمد، من كه نمي توانم بچه داري كنم يا ظرف بشويم او بايد عاقل باشد و بفهمد.
گفتم:
· شايد فشاري كه روي اين بچه است بيش از توانايي اوست. يادتان باشد كه او بچه است. فقط ده سالش است. گمان
· نمي كنم هيچ كدام از بچه هاي كلاس اين همه در خانه مسئوليت داشته باشند.
پدر زنجيرش را دور انگشتش چرخاند و سرش را تكان داد:
· اگر كمي عاقلتر بود.
من دوباره تكرار كردم:
· بچه است ديگر؛ بچه بدي هم نيست.
پدر گفت:
· نه، وقتي كه بخواهد خيلي هم خوب مي شود.
و به فكر فرو رفت . . .
چند لحظه بعد به كلاس برگشتم به بچه ها چند مساله حساب دادم كه حل كنند. بالاي سر پريچهر ايستادم و بر روي او خم شدم. حتي صورت حساب را هم ننوشته بود.
گفتم:
· پدرت مي گويد بعضي اوقات خيلي دختر خوبي مي شوي، البته اگر خودت بخواهي، او از تو ناراضي نيست.
هيچ عكس العملي نشان نداد.
· پس تو بچه داري هم مي كني؟
سرش بيشتر در گردنش فرو رفت و من ادامه دادم:
· همه چيز درست مي شود، نگران نباش.
من معلم نمي دانم چگونه به دختري كه مادرش "گذاشته و رفته" و هيچ چيزي براي دلخوشي ندارد و در خانه و مدرسه تحت فشار است، وعده هاي دروغين بدهم؛ "درست مي شود"! من نمي دانم چگونه مي توان به پدري كه زير بار مسائل زندگي خم شده است، مساله ناسازگاري دخترش را گوشزد كنم و از او كمك بخواهم. من نمي دانم چگونه مي توان به شناخت اوليايي نائل آمد كه فرهنگشان، آرزوها و ارزشهايشان و حتي گاه زبانشان با من اين همه تفاوت دارد و از اين شناخت در جهت بهبود آموزش و پرورش فرزندان آنان استفاده كرد. من نمي دانم چگونه به اوليايي كه با اين همه ستايش و احترام به من نگاه مي كنند و از من براي حل مشكلات تربيتي خود ياري مي خواهند، كمك كنم. به من اين چيزها را در دوره تربيت معلم ياد نداده اند و هيچ يك از استادانم به هيچ كتابي در اين زمينه اشاره نكرده است. به راستي چه كسي مي تواند به من معلم كمك كند؟

منبع:
زهرا بازرگان، 1376، مدرسه اي ديگر، اشارات انجمن اوليا و مربيان جمهوري اسلامي ايران، صفحات 195-184
به نام آن كه جان را فكرت آموخت
فروغ دل به نور جان بر افروخت



همكاران محترم طرح ارزشيابي توصيفي

معلمان گرامي ،هموطنان وبازديدگنندگان عزيز وبلاگ

به همه شما درود مي فرستم وآرزوي بهروزي اتان را دارم.

همانگونه كه در پيام سوم خرداد (24 مي) تحت عنوان كاربرد آموزشي وپژوهشي وبلاگ نوشته ام يكي از ويژگي ها ومزاياي وبلاگ فرهنگ سازي آن وتبعات مثبت فراوان در ارتقاء علمي همگان و يكي از راههاي تحقق ايده آموزش براي همه در هر زمان ودر هرمكان مي باشد.ازطرف ديگر از جمله خصوصيات وبلاگ ارزشيابي توصيفي انتقادي ، حمايتي وتوسعه اي بودن آن است.نمادي از اين ويژگيها مطالب ارائه شده تحت مقوله كلي يادداشتها در اين وبلاگ است.تا كنون شش ياداشت در وبلاگ منتشر شده ودر لينك ياداشت ها جاوداني گرديده است.

چهار ياداشت اخير اين لينك از كتاب مدرسه اي ديگر نوشته دكتر زهرا بازرگان ،استاد محترم دانشگاه تهران و فرزند مرحوم مهندس مهدي بازرگان ـ كه بر روان پاكش درود مي فرستيم ـ مي باشد.انشا ءالله از اين به بعد حداقل هفته اي يك مبحث از اين كتاب در وبلاگ منتشر خواهد شد.

در مورد موضوعات تربيتي مطرح شده در اين يادداشت ها مي توان مباحث را كسترش داد. اين گسترش از طريق كامنت زير هر ياداشت ويا ايميل
moqanizadeh@hotmail.com
امكان پذير است.منتظر نظرات شما هستم.

Tuesday, May 27, 2003

به نام آن كه جان را فكرت آموخت
فروغ دل به نور جان بر افروخت

و بالاخره در تهران

درتهران برنامه بازديد از مدارس از نظر كمي وكيفي متفاوت بود.مشاهده هاي عمقي خانم سعيده مير زاده واقفي ،همكار خوبم را بارها در اين صفحه منتشر كرده ايم كه درلينك وبلاگ هاي مدارس عدالت و آزاده گان جاوداني است! لااقل تا وقتي كه آنها را به دست مدارس نداده ايم ! خودم هم پنج بار قبل وبعد از عيد از اين دو مدرسه بازديد كرده و مشاهدات ونظراتم را منتشر كرده ام.ضما گزارش عملكرد مدرسه عدالت توسط آقاي فرزانه وگزارش انتقادات مدرسه عدالت به طرح ارزشيابي توصيفي و همچنين نحوه اجراي طرح توسط آنها قبلا در صفحه منتشر شده و در ليتك هايشان ذخيره شده است بنا بر اين در اينجا به گزارش مختصري از دو مدرسه بسنده مي كنيم.


در ارتفاعات ولنجك اوين

شايد در هيج جا فاصله آزادي و اسارت اينقدر محسوس نباشد.ازمدرسه دولتي عدا لت درارتفاعات شماال تهران ،از يك سوبالا را كه نگاه كني ارتفاعات البرز را مي بيني! و كوه رفته هاي قبل وبعد از انقلاب مي دانند كه آزادي در بالاي كوه يعني چه؟ !

حيف كه آة برآمده از قلبم را نمي توانم بر قلمم جاري كنم ! اما از همين عدالت سرا اگر به پائين نگاه كني اول دانشگاه را مي بيني ودر كنارش كمي پائين تر زندان اوين را! ونمي دانم كه در اين همجواري چه معنائي هست؟

البته به قول اهالي مكتب تفهم در فلسفه وجامعه شناسي هر كس مي تواند معناي خاص خود را داشته باشد.لااقل اين آزادي در درك را نمي توان به اسارت كشيد.به شرطي كه نظريه ناهماهنكي شناختي فستينگر در روانشناسي اجتماعي را كتمان كنيم !

چون از كوه حرف زدم بي اختيار كمي سطح بحث از جهات سياسي ،علمي و ديني بالا گرفت! البته انشاءالله كه اشكالي نداشته باشد.چون هنوز كمي تا قسمتي به شعار سياست ما عين ديانت ماست ، پاي بندم . البته اگر سياستي داشته باشم و نيز ديانتي !

روز شنبه 20 اردي بهشت طبق قراري كه 10 فروردين گذاشته بوديم ويك هفته قبل هم ياداوري ،ساعت 9 صبح وارد مدرسه شدم. اگر وبلاگ خواننده پر وپا قرصي داشته باشد؛الان
منتظر ماجراي شرين صبحانه است. اما انتظار بيهوده است.در اينجا بايد به ياد راهكار ملكه
فرانسوي بيفتيد!! البته من هم صبحانه خورده بودم وهم رژيم داشتم.كمي كيك و يك پرتقال تامسن بزرگ بيشتر نخوردم.
از ساعت 9 تا 10.5 جلسه اي با خانم خير انديش مدير مدرسه ومعاون آموزشي ايشان و خانمها هاشمي وكرمي معلمان محترم مجري طرح در مدرسه داشتيم.خانم واقفي هم تشريف داشتند.بيشتر همان نكاتي كه در گزارش مدرسه عدالت ودر مذاكرات تلفني قبل وبعد ازعيد با خانم خيرانديش داشتم كه منتشر شده، مطرح گرديد.
از كلاسهاي مجري طرح بازديد كردم.بسيارمجهز وخوب بود.بچه ها قبراق وبانشاط بودند.مانند 22 كلاس ديگري كه قبلا ديده بودم.البته از نظر نشاط دختركان زنجاني به نظرم از همه جا با
نشاط تر بودند.دركلاس خانم هاشمي چك ليست ها پر شده بود.دفتر ثبت گزارش داشتند.پوشه
هاي كار گروهي وانفرادي غني وخوبي وجود داشت.ميز ونيمكتها در هر دو كلاس آرايش گروهي و درو ديوار كلاس ها وراهرو پر از تصاوير دلپذير براي بچه ها بود. كارنامه توصيفي هم يك نوبت صادر و به اولياء داده بودند.
از كلاس خانم كرمي هم بازديد كردمايشان اعتقادي به دفتر ثبت گزارش وچك ليست ندارد وابتكارات ديگري به كار زده است كه قرار شد براي من بفرستد تا به اطلاع همه شما برسانم.كارنامه توصيفي هم به اولياء داده بودند.در هر دو كلاس دادن نمره قطع نشده بود.همزمان ارزشيابيتوصيفي وسنتي را به صورت درهم انجام داده بودند .خانم خير انديش كه مدرسه بر اساس تدابير ايشان اداره مي شود؛خيلي تاكيد روي طرح غني سازي و موفقيت مدرسه در اجراي اين طرح داشتند.
خانم خير انديش ا ولياء را دعوت نكرده بودند !! در حاليكه بر لزوم جلسه با اوليا،تصريح كرده بودم.به هر حال از ايشان خواستم كه آدرس وبلاگ را تايپ كرده به بچه ها بدهند تا ازاين
طريق نظرات آنها را بفهميم.كه تا اين لحظه كسي به اين عنوان كامنت نگذاشته است .

به هر حال فرصتي پيش آمد تا با معلمان مدرسه سري به وبلاگ طرح بزنيم.دو كامپيوتر را من
درمدرسه ديدم يكي از يكي بهتر.به شبكه وصل شديم وبه نظرم رسيد كه معلمان براي اولين بار به صورت آن لاين وروي كامپيوتر وبلاگ را مي بينند.نياز به كمي آموزش در اين زمينه دارند.




در مدرسه آزاده گان



كزارش مبسوط آقاي فرزانه مدير محترم مدرسه چند روز پيش منتشر شد. مشاهدات عمقي خانم واقفي وخودم نيز از اين دبستان در منطقه 9 آموزش وپرورش شهر تهران در تهرانسرقبلا به كرات منتشر شده است.موضوع جديد درباره اين مدرسه اينكه در نبود مدير مدرسه تمامي چك ليست هاو كارنامه هاي توصيفي بنا به تقاضاي منطقه با امضاي مدير مدرسه راهنمائي،به استان ارسال شده بود.و آقاي فرزانه نتوانسته بود تا روز يك شنبه 21 اردي بهشت آنها را به مدرسه بر گرداند.كه خوشبختانه با مراجعه من به سازمان آموزش وپرورش شهر تهران وگرفتن مدارك وتحويل آن به مدرسه موضوع فيصله يافت وقرارشد كه كارنامه ها را فورا براي رويت اولياء
بفرستند وتا مدرسه تعطيل نشده پس بگيرند ودر مدرسه از اين اسناد نگهداري شود.

يكي از دلائل بروز اين مشكل در مدرسه آزاده گان پيگيري همزمان طرح ارزشيابي توصيفي توسط تيم ارزشيابي ،مسئولان منطقه 9و مسئولان آموزش وپرورش شهر تهران مي باشد.حتي يكبار يكي از معلمان مدرسه با وزارتخانه نيز تماس گرفته بودندوفرم اصلاح شده اي از كارنامه ارزشيابي توصيفي را دريافت نموده بودند.بايد از اين تجربه در اجراي آزمايشي طرح استفاده كرد.


جلسه بسيار مفيدي نيز با اولياء دانش آموزان دو كلاس مجري طرح داشتيم.نكات مهم حاصله موارد زير است :

- در كتاب بخوانيم وبنويسيم اول سال تحصيلي با حروف نمره دادند بعد نمره معمولي دادند واز نوبت دوم هم دوباره با حروف نمره دادند.بالاخره ما نفهميديم چي شد !
- اگر به جاي حروف توصيفي ا ز واژه هاي عالي خوب وامثال اينها استفاده شود بهتر است.
- مدرسه آزاده گان كلاسهاي كوچكي دارد وامكانات ندارد ونمي تواند چنين طرح هائي را اجرا كند.
- در اين مدرسه از اول سال بچه ها 4 روز و بعدا 5 روز كلاس مي رفتند واين موضوع باعث افت تحصيلي آنها شده است.
- در ارزشيابي توصيفي وقت معلم خيلي صرف ارزشيابي مي شود واز درس دادن مي افتد.


درسازمان آموزش وپرورش شهر تهران

روز دوشنبه بعد ازظهر 21 اردي بهشت به سازمان آموزش وپرورش شهر تهران رفتم. آقاي موسوي كارشناس مسؤل سنجش وارزشيابي را نتوانستم ببينم.نامه اي برايش نوشتم وشماره تلفن هم گذاشتم كه در صورت تمايل تماس بگيرند.تا امروز كه 6 خرداد است صحبتي نداشته ايم. البته اين مقداري طبيعي است ،چون فصل امتحانات است و اشتغالات زيادي براي ايشان وجود دارد.

خوشبختانه همان روز توانستم با آقاي صفري كارشناس مسؤل آموزش ابتدائي كه در گردهمائي 12 بهمن هم شركت داشته اند وكاملا در جريان طرح ارزشيابي توصيفي بودند به مدت 1.5 ساعت صحبت كنم.

ايشان فرد كار كشته اي است وموهايش در آموزش وپرورش سفيد شده است.نكات زير حاصل اين گفتگوست:

- معلمان بايد به اندازه كافي توجيه شوند وطرح هاي اصلاحي را بپذيرند وگرنه طرح اصلاحي اجرا نخواهد شد.

- عدم اجراي طرح در مدارس غير واجد شرايط،قصه ! است ويكمرتبه ابلاغ مي كنند .

- طرح ارزشيابي توصيفي بايد در مدارس با سطوح برخورداري متفاوت آزمايش شود.

- به فاصله هر دوماه يكبار مجريان طرح بايد نحوه پيشرفت طرح را به صورت دسته جمعي
بررسي كنند.

درمورد دسترسي كارشناسان سازمان آموزش وپرورش شهر تهران به اينترنت سئوال كردم!
جواب دادند كه فعلا دسترسي نداريم وقرار است كه در تابستان كامپيوترمان تقويت گردد احساس كردم از اين حيث وضعيتي شبيه سازمان آموزش وپرورش سيستان وبلوچستان ويا بدتر دارند. !! يك كامپيوتر در كوشه اتاق بود.روشن كرديم.يك گيگ هارد داشت.كه 85 درصد آن استفاده شده بود.نسخه اي از موجودي وبلاگ را روي هارد ريختم.ووبلاگ را به ايشان نشان دادم.ايشان در عين اينكه از مشاهده اين فعاليت در آموزش وپرورش خوشحال شد.ولي آهي هم
كشيد كه تفسير آن را نمي دانم.



نامه اي به ايشان دادم كه آدرس صندوق پستي وشماره تلفنم در آن بود.ازايشان تقاضا كردم كه نظرات تكميلي اش را برايم بفرستد.مشابه اين نامه را هم به ايشان دادم تا به آقاي موسوي بدهند.ضمنا در طول سفرهايم به همه شما همكاران محترم چنين نامه اي را تقديم كرده ام كه در وبلاگ هم منتشر شده است از فرصت دريافت نظرات شما 14 روز بيشتر باقي نمانده است. چشم به صندوق پستي ام دوخته ام و هر روز به سراغ آن مي روم تا دستخط شما و نظرات ارزشمندتان را بيابم. دريغ نفرمائيد.انشاءالله
به نام خداوند جان وخرد
گزين برتر انديشه بر نگذرد



مدتي اين مثنوي تاخير شد!

همكاران محنرم سلام

به خاطر دو جلسه سخنراني پشت سر هم اول وسوم خرداد، نتوانستم به موقع گزارش سفر
پربار! سيستان وبلوچستان وبازديد از مدارس مجري طرح در تهران وهمچنين آموزش وپرورش شهر تهران را بنويسم.با پوزش، امروزجبران كرده وهردو گزارش راپشت سرهم تقديم مي كنم.




دردبستان دخترانه جمهوري اسلامي

از كلاسهاي خانم مودي وخانم فلسفي بازديد كردم. در هر دو كلاس دانش آموزا ن شاداب وسر حال بودند.دركلاس خانم مودي پوشه هاي كار غني و دفتر ثبت گزارش و چك ليست ها تكميل شده بود.دركلاس خانم فلسفي هم تاحدودي اين كارها مشاهده شد.
كارنامه توصيفي به اولياء نداده بودند.از كمبود كاغذ و اين قبيل چيزها هم صحبت بود.مدرسه كامپيوتر مجهزي داشت.اما سيستم عامل تحت داس واز كمتر از 5 درصد هارد آن براي صدور كارنامه استفاده مي شد.
خانم سلجوقي مدير مدرسه همكار فعال و لايقي است.اما به اندازه كافي ريسك نمي كند.اصولا در زاهدان چندين نفر از همكاران ومردم شهر در برخورد با كامپيوتر ترس از خراب شدن وچه وچه داشتند!بايد اين ترس ها را دور ريخت وجلو رفت.آموزش مناسب ،اعتماد به نفس را بالاتر مي برد.
درروز شنبه 13 اردي بهشت همچنين با اولياء دانش آموزان مدارس جمهوري اسلامي وشهيد صدوقي كه قبلا دعوت شده بودند ملاقات كردم و يك ونيم ساعتي جلسه سي نفري تشكيل داديم. معلمان محترم هم تشريف داشتند.حرف ها ي والدين دانش آموزان زاهداني تقريبا شبيه موارد مطرح شده والدين در تبريز،زنجان واصفهان بود.


در دبستان شهيد صدوقي زاهدان

صبح روز يكشنبه 14 اردي بهشت از اين مدرسه بازديد شد.امكانات اين مدرسه عليرغم ساختمان بزرگ ونسبتا نوسازي كه دارد قابل استفاده براي شيفت دبستان نيست.شيفت بعد از ظهر مدرسه شبانه بزرگسالان است و مديرمدرسه آقاي ژيان وخانمها ميري ورسولي از اين وضعيت ناراضي هستند.يك قطعه تصوير روي ديوارهاي كلاس هاي مجري طرح نبود.هرچند كه معلمين با ابتكار خودشان حروف توصيفي ارزشيابي را به شكلهاي قشنك ومتمايز نقاشي مي كردند. وبه عنوان نمره در دفاتر ديكته وارزيابي ها مي كشيدند. فعاليتهاي مورد نظر در
طرح را در دو كلاس تا حدودي انجام داده بودند.كارنامه توصيفي به اولياء نداده اند.

دفتردار مدرسه كه در يك دوره آموزش ضمن خدمت 60 ساعته خسته كننده سه ماهه در سازمان آموزش فني حرفه اي زاهدان شركت كرده بود از اينكه آموزش نامناسب ديده ودر دوره بيشتر راجع به بيت وبايت و دستورات سيستم عامل داس صحبت شده ناراحت بود.در حالي كه نياز وي آشنائي با اينترنت وويندوز بوده است.
آقاي جهانگرد دبير شوراي عالي لطلاع رساني كشور درجلسه اختتاميه اولين همايش آموزش الكترونيكي گفت كه 50 درصد بودجه سال 81 آي تي صرف آموزش وفرهنگ سازي شده!
وزير آموزش وپرورش نيز گزارش از اينكه 25 درصد درصد از دبيران دبيرستانهاي كشور آموزش كامپيوتر ديده اند !
بايد ديد چه درصدي از آموزش ها اينطوري بوده تا قضاوت دقيق تربكنيم.



در دبستان شاهد پسران زاهدان

آقاي شهركي مدير مدرسه كه همه موهاي سرش سفيد شده كمتر حرف مي زند.آقاي عبدالهي وآقاي وحيد نيا معلمان مجري طرح در مدرسه هر دو افرادي علاقه مند و با انگيزه بودند.از كلاسهاي هردو بازديد كردم.پوشه هاي كار قوي،چك ليست ها تكميل و دفتر ثبت گزارش نيز به سليقه خودشان تكميل شده بود.
آقاي عبدالهي اعتقاد بيشتري به ثبت گزارش و استفاده از كامپيوتر داشت.مدرسه يك نوبت توصيفي به اولياء داده بودواين در زاهدان نوبر بود!مدرسه كامپيوتر مجهز با سيستم عامل ويندوز داشت.كامپيوتر مودم هم داشت ومدرسه تلفن.اما فكر وصل شدن به اينترنت پس از صحبت هاي امروز در مدرسه جدي تر شد.آقاي شهركي نيز گفتند كه بايد كار با كامپيوتر را فرا بگيرند.آقاي عبدالهي هم تائيد كردوگفت كه يك كامپيوتر قسطي خريده و خودش كم كم را افتاده است .يك نسخه از آخرين موجودي وبلاگ طرح را كه بيش از يك مگا بايت مي شد مانندديگر مدارس مورد بازديددر زاهدان وديگر شهرها به آنها دادم تا بصورت آف لاين هم بتواننداز وبلاگ ارزشيتابي توصيفي استفاده كنند.



در دبستان دخترانه امام خميني زاهدان

اگر چه از دو هفته پيش با خانم خواجه مدير مدرسه براي بازديد مدرسه در بعد از ظهر روز 14 اردي بهشت صحبت كرده بودم اما در آخر جلسه اي كه روز13اردي بهشت با مجريان طرح در زاهدا ن داشتيم ايشان گفتند كه خودشان و دوخانم معلم ديگر مدرسه هرسه بسيجي هستند و فردا احتمالا وقت ميدان تيرباشد لذا احتمالا امكان بازديد شما فراهم نشود!

گفتم كه بازديد نكردن از مدرسه در مرام ما نيست ! كمي ديرتر وحتي بدون حضور دانش آموزان هم مي توان اين كار را كرد. وخبر باشما. ساعت 3 بعد از ظهر بود كه خبر دادند مي توانيد بيائيد مدرسه تا خودمان را جمع وجور كرديم ورفتيم مدرسه نزديك 4 شد.دختر بچه ها داشتند از پله ها پائين مي آمدند كه ما را ديدند. (منظور از ما من و آقاي كي خواه كارشناس مسئول ارزشيابي سازمان آموزش وپرورش استان است كه تمام بازديد ها را به اتفاق انجام داديم. )همهمه كردند كه آمدند وسريع به كلاسها برگشتند.در يك كلاس حروف ارزشيابي كننده را به جاي چك ليست در دفتر نمرات وارد كرده بودند. و دفتر ثبت گزارش و پوشه كار هم نداشتند.
در كلاس ديگر هم كمي وضع بهتر بود.كارنامه توصيفي هم به اولياء نداده بودند.
شاگردان سر حال وقبراق بودند.






در سازمان آموزش وپرورش استان سيستان وبلوچستان


آقاي نخعي معاون آموزش وپرورش عمومي سازمان آموزش وپرورش استان سيستان وبلوچستان با همه اشتغالاتي كه روز شنبه 13 اردي بهشت 1382 داشت ساعت 12.5 به استقبا ل من در فرودگاه آمده بود. از ايشان تشكر كردم وگفتم 48 ساعتي كه در زاهدان هستم ...! زود موضوع را گرفت.بنا براين مسافرت زاهدان بسيار پر بار! بود.

ساعت11 صبح روزيكشنبه پس از بازديد از دو مدرسه صدوقي وشاهد وارد اتاق آقاي نخعي شدم.تقريبا همه كارشناسان مسئول تحت مديريت ايشان كه حدود 10 نفر مي شدند در اتاق حاضر بودند.آقاي نخعي مقدمه كوتاهي كفت ومنبر را به من سپرد!
من هم ماجراي شيخي كه در ازدحام جمعيت به مسجد وارد شده وبه زحمت بر منبر نشسته بود و تقاضاي فردي كه از ميان جمعيت برخواسته وندا در داده كه به خاطر خدا بلند شويد وقدمي فراپيش گذاريد را شنيده وبلادرنگ از منبر پائين آمده واز مسجد خارج شده ؛چون حرفي برايش باقي نمانده را تعريف كردم !

يك كلام ختم كلام گفتم: اي ستاد نشنيان آموزش وپرورش واي پيشتيباني كننده مديران و معلمان مدارس ! نيك بدانيد وآگاه باشيد كه از دانش آموزان خود حتي در زاهدان عقب افتاده ايد !

فكر مي كنم به هيچكي بر نخورد!!

ابتدا به كارشناسي آموزش ابتدائي رفتيم .كا مپيوتر مجهزي داشتند كه مودم هم داشت اما مودم آن به جاي اينكه روي كام 3 تصب شده باشد روي كام 1 بود !
با يك خدمات كامپيوتري كه در 100متري ساختمان آموزش وپرورش بود تماس گرفتم.واز او خواهش كردم كه بيايد و اين مشكل را برطرف كند.جوان رعناي زاهداني هم موضوع را سريع گرفت!5 دقيقه بعد آمد.همكاران او را شناختندو كفتند اين كه همان سالاري با موهاي صاف است و دانش آموزخودمان ! سالاري هم كه خيلي سالار بود واينك دانشجوئي در زاهدان ، ظرف 2 دقيقه كيس را باز كرد و مودم را جابه جا! همين!
كارشناسي آموزش ابتدائي معاونت آموزش وپرورش سازمان آموزش وپرورش استان سيستان وبلوچستان به شبكه جهاني اينترنت متصل شد !
همين كار به فاصله يكي دو ساعت ابتدا براي كارشناسي راهنمائي وبعد براي كارشناسي گروههاي آموزشي انجام شد.در روز يكشنبه با توجه به اينكه بلاگر سخت بلا گري ! مي كرد ومن در زاهدان ومجيد در تهران را سخت عصباني كرده بود.در پرشين بلاگ وبلاگي براي همكاران زاهداني درست كرديم كه از اين به بعد شاهد نوشته هاي هامون هيرمند در اين وبلا گ
www.sistan.persianblog.com به نشاني :
باشيم. بعد از ظهر روز يكشنبه و صبح روز دوشنبه نيز بسياري از سايت هاي آموزشي داخلي وخارجي را به همكاران نشان دادم وحظ وافري برديم !

صبح روز دوشنبه از ساعت 8 تا 9.5 با آقاي دكتر كاظمي وهمكاران مسئول در معاونت آموزش عمومي سازمان در خصوص تجربه ارزشيابي توصيفي در زاهدان ، حلسه اي داشتيم كه اهم نكات مطرح شده اينهاست :

- دوره آموزشي برگزار شده براي همكاران كافي نبوده ومجريان طرح خوب برآن مسلط نيستند
و وسائل كمك آموزشي مانند كاغذ وچه وچه نيز در حين اجراي طرح بايد تامين گردد.

- طرح ارزشيابي مستمر الان تبديل به امتحانات مستمر ومكرر شده ! واضطراب هاي مداوم دانش آموزان ،اولياء و معلمان را به دنبال داشته است . ونمونه اي است ازطرح هاي رهاشده در آموزش وپرورش.بايد مراقب بود كه طرح تبديل مقياس كمي به كيفي به چنين سرنوشتي دچار نشود.

- يك دفتر شاخص تحصيلي با در نظر گرفتن چك ليست و... بهتر از اين موارد پراكنده است.

- ارائه آموزش مداوم به مجريان طرح از طريق مجله ويا وبلاگ صورت كيرد.

- پرداخت حق الزحمه مجريان طرح لازم است.

- ارزشيابي توصيفي واستفاده از مقياس كيفي بايد متناسب بامحتواي آموزش وروش هاي تدريس معلم وبه صورت يك مجموعه هماهنگ در قالب برنامه درسي انجام شود.

- براي ارزشيابي توصيفي بايد امكان بازخورد گيري وكنترل فراهم كرد تا معلمان راهنما وديگران بتوانند در بازديدها سر از كار معلم وسطح كلاس دربياورند.

صحبت ها ضبط شد وموجود است.

ساعت 12.5 دوشنبه هنگام پرواز هواپيما به سمت تهران بود.آقاي كي خاه كارشناس مسئول ارزشيابي استان در پژوهشكده تعليم وتربيت زاهدان هي مي گفت برويم! دير مي شود! از
پرواز جا مي ماني! 11.5 با دوستان خداحافظي كرديم وبه سمت فرودگاه حركت نموديم
آقاي كي خاه به راننده خوبي كه در طول اقامت در زاهدان در اختيار ما بود گفت سريع برويم چهار راه رسولي!
تازه دوزاري من افتاد كه عجله آقاي كي خاه براي چي بود !
گفتم: دير مي شود و از پرواز جا مي مانم!
گفت: سر راه است. مي رسيم.
گفتم: ديشب با آقاي گركيج رفتيم وكلي چائي كله مورچه و چادر مشكي با قيمت خوب خريده ام ونيازي نيست.
گفت: نمي شود!
خللاصه از من اكراه واز ايشان اصرار.بالاخره چند كيلو چائي ديگرو دو شيشه ترشي پاكستاني به بار ما اضافه شد.وسفري پربار داشتيم.از همه دوستان به خاطر همراهي هايشان متشكرم.هميشه درفكر شما هستم ونظاره گر وبلاگتان!!.كاري بود در خدمتيم.

مشابه پيشنهاد هاي اخير را در لينك پبشنهادها بخوانيد.